بجزاز عشق نگویم نکنم هیچ بیانی
سر سودای که داری تو که سود دو جهانی
دل به مردار چه بندی تو که سیمرغ زمانی
عاشق روی تو باشند همه خیل ملایک
جانب وصل تو پویند همه عالی و دانی
عنکبوتی است جهان دام نهان کرده به هر سو
حیف باشد چو تو مرغی که در این دام بمانی
باطن ذات تو باغی است پر از سنبل و ریحان
آهوی جان ز چه در وادی بی ذرع چرانی
طمع سیم و زر و وسوسۀ جاه و مقامات
از کفت بُرد به یغما گهر نقد جوانی
گوش خود دور کن از غلغلۀ زاغ و زغن ها
تا بگویند به گوشَت همه اسرار نهانی
عاقلان ، یوسف جان را مید به درهم
عاشقان ، اشک روان را مید به نانی
طفل عشقم چه کنم جز سخن عشق ندانم
بجز از عشق نگویم نکنم هیچ بیانی
درباره این سایت